ترجمه مقاله

بحکم

لغت‌نامه دهخدا

بحکم .[ ب ِ ح ُ م ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بموجب فرمان . بموجب حکم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). موافق . بر وفق . به مناسبت . (ناظم الاطباء). به مقتضای : بحکم این مقدمات از علم طب تبری می نمودم . (کلیله و دمنه ).
که فردا چو پیک اجل دررسد
بحکم ضرورت زبان درکشی .

سعدی (گلستان ).


و لشکر سلطان مغلوب ، بحکم آنکه ملاذی منیع از قله ٔ کوهی به دست آورده بودند. (گلستان سعدی ). باری بحکم تفرج با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت . (گلستان سعدی ). || به زور. به اجبار. (ناظم الاطباء). || به طفیل . (آنندراج ). و رجوع به «حکم » شود.
ترجمه مقاله