ترجمه مقاله

بخس

لغت‌نامه دهخدا

بخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء). گداخته و پژمرده . (غیاث اللغات ). || (اِ) پوستی که از حرارت آتش چین چین و درهم کشیده و پژمرده شده باشد. (برهان قاطع). پوستی که تف آتش بدان رسیده باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). برهم آمدن دل بسبب غمی یا طپشی . (از برهان قاطع). || فروپژمردن از غم . (فرهنگ اسدی ). پژمرده شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). آزردگی و رنجیدگی دل . افسردگی و پژمردگی از اندوه و یا از بیماری . (از ناظم الاطباء). || گداز و رنج و تابش دل . (برهان قاطع). گرمی و تاب . (ناظم الاطباء). گداز و رنج . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ). || عشوه و خرام . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). عشوه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ سروری ). عشوه و کرشمه و ناز ودلفریبی و خرام و رفتار با تبختر. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله