بخویش آمدن
لغتنامه دهخدا
بخویش آمدن . [ ب ِ خوی / خیش م َ دَ ] (مص مرکب )/ بخویشتن آمدن . بخود آمدن . بهوش آمدن :
جز یاربش از دهن نیامد
یک لحظه بخویشتن نیامد.
چون بخویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح وثنا.
جز یاربش از دهن نیامد
یک لحظه بخویشتن نیامد.
نظامی .
چون بخویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح وثنا.
مولوی .