بدکند
لغتنامه دهخدا
بدکند. [ ب َ ک َ ] (اِ) رشوت و پاره . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
و رجوع به بدگند شود.
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی ).
و رجوع به بدگند شود.