بردویدن
لغتنامه دهخدا
بردویدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن است در همه ٔ معانی . || بالا رفتن چنانکه پیچک بدرخت و دیوار :
چو پیل دمنده مر او را بدید
بکردار کوهی بر او بردوید.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردویدبر او بر بروز بیست .
|| به سوی چیزی بشتاب حمله بردن . و رجوع به دویدن شود.
چو پیل دمنده مر او را بدید
بکردار کوهی بر او بردوید.
فردوسی .
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردویدبر او بر بروز بیست .
ناصرخسرو.
|| به سوی چیزی بشتاب حمله بردن . و رجوع به دویدن شود.