ترجمه مقاله

برد

لغت‌نامه دهخدا

برد. [ ب ُ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم بردن :
ببردند چیزی که بایست برد
بنزدیک آن مرد بیدار و گرد.

فردوسی .


بخواری همی بردشان خواستند
بتاراج و کشتن بیاراستند.

فردوسی .


- جان برد ؛ بردن جان . نجات جان :
به جانبرد خود هرکسی گشته شاد
کس از کشته ٔخود نیاورد یاد.

نظامی .


- خورد و برد ؛ خوردن و بردن . تغذیه و تعیش . خورد و زیست . رجوع به خورد و برد شود :
از خورد و برد ورفتن بیهوده هر سوئی
اینند سال برد تنت چون ستور پیر.

ناصرخسرو.


- دستبرد ؛ تسلط وغلبه و قدرت و تصرف :
بفالی کز اختر توان برشمرد
تو داری در این داوری دستبرد.

نظامی .


عنان تکاور بدولت سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد.

نظامی .


چو همت سلاح است در دستبرد
بگو تا کنیم آنچه داریم خرد.

نظامی .


نمودم بدین داستان دستبرد.

نظامی .


چو بازارگان در دیارت بمرد
بمالش خیانت بود دستبرد.

سعدی .


|| قوت پرتاب تیریا گلوله یا فشنگ یا تفنگ و موشک و امثال آن . || مقابل باخت . غلبه کردن بر حریف در قمار. فوز. غلبه بر حریف چنانکه در شطرنج و نرد :
در نرد سخات برد من بسیار است .

احمد جامجی (یادداشت مؤلف ).


مبتلی چون دید تأویلات رنج
برد بیند کی شود او مات رنج .

مولوی .


- برد با کسی بودن ؛ منتفع شدن وی نه حریف او. (یادداشت مؤلف ).
- برد و مات ؛ برد و باخت . بردن و مات شدن : آخر این باخت ... از بهر برد و مات را بود. (کتاب المعارف ).
- || یک قسم بازی شطرنج که مهره ٔ حریف همه کشته شوند فقط شاه بماند و این بمنزله ٔ نصف مات است . (آنندراج ) (غیاث اللغات از لطائف ).
|| چیستان و لغز. (برهان ) (آنندراج ). احجیه . (برهان ). پرد. پردک . رجوع به لغز شود. تحاجی ؛ بر یکدیگر برد بردادن . محاجاة؛ برد برکسی دادن . تداعی ؛ برد بردادن با یکدیگر. مداعات ؛ برد بر کسی دادن . (مجمل اللغة). رجوع به بردکی و بردک ورجوع به احجیه شود. || بال ملخ . (آنندراج ).
ترجمه مقاله