برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد :
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکده ٔ برزین شد.
یکی آذری ساخت برزین بنام
که بد با بزرگی و با فر و کام .
بزرگان از آن کار غمگین شدند
بر آذر پاک برزین شدند.
بگفت این و نشست آنگاه بر زین
روان شد سوی آتشگاه برزین .
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکده ٔ برزین شد.
ابوشکور.
یکی آذری ساخت برزین بنام
که بد با بزرگی و با فر و کام .
فردوسی .
بزرگان از آن کار غمگین شدند
بر آذر پاک برزین شدند.
فردوسی .
بگفت این و نشست آنگاه بر زین
روان شد سوی آتشگاه برزین .
زراتشت بهرام .