برصواب
لغتنامه دهخدا
برصواب . [ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) صائب . درست : چون می بینم که رأی شما بر صواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان سعدی ).
جهانت خوش و رفتنت برصواب
عبادت قبول و دعا مستجاب .
جهانت خوش و رفتنت برصواب
عبادت قبول و دعا مستجاب .
سعدی .