برناه
لغتنامه دهخدا
برناه . [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) جوان . (برهان ). مرد جوان . (ناظم الاطباء). برنا. و رجوع به برنا شود :
کودکی بودم و در خدمت تو پیر شدم
ورچه هستم بدل و مردی و احسان برناه .
مهربانست و عجائب بود این از مهتر
بردبار است و شگفتی بود این از برناه .
کامران باد همه ساله و پیوسته ظفر
بخت پاینده و دل زنده و دولت برناه .
جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزاست
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه .
بوستانیست عدل او خرم
قهرمانیست بخت او برناه .
از بخت جوان تو جوان گردم
برناه چو کودک دبستانی .
پیشم آمد پگاه در راهی
نغز مردی شگرف برناهی .
|| نوچه ٔ اول عمر. || حنای دست و پا. (برهان ). برنا. و رجوع به برنا شود.
کودکی بودم و در خدمت تو پیر شدم
ورچه هستم بدل و مردی و احسان برناه .
فرخی .
مهربانست و عجائب بود این از مهتر
بردبار است و شگفتی بود این از برناه .
فرخی .
کامران باد همه ساله و پیوسته ظفر
بخت پاینده و دل زنده و دولت برناه .
فرخی .
جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزاست
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه .
فرخی .
بوستانیست عدل او خرم
قهرمانیست بخت او برناه .
ابوالفرج رونی .
از بخت جوان تو جوان گردم
برناه چو کودک دبستانی .
سوزنی .
پیشم آمد پگاه در راهی
نغز مردی شگرف برناهی .
؟ (از المعجم ).
|| نوچه ٔ اول عمر. || حنای دست و پا. (برهان ). برنا. و رجوع به برنا شود.