ترجمه مقاله

برون آمدن

لغت‌نامه دهخدا

برون آمدن . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . خارج شدن . بدر شدن :
آن زن از دکان برون آمد چو باد
پُس فلرزنگش بدست اندر نهاد.

رودکی .


هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیَم درنشاختند به لک .

آغاجی .


چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ .

حکاک .


یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون .

فردوسی .


نماندند یک تن در آن جایگاه
بیامد برون رستم کینه خواه .

فردوسی .


به میدان جنگ ار برون آمدی
به مردی ز مردان فزون آمدی .

فردوسی .


برون آمد از خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن .

فرخی .


ز دریا به خشکی برون آمدند.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).


دوستگان دست برآورد و بدرّید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه .

منوچهری .


چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی ّ سقلابی فرود آید همی خله .

عسجدی .


دریا بشنیدی که برون آید از آتش
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟

ناصرخسرو.


گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.

ناصرخسرو.


بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.

ناصرخسرو.


چو ماه آمد برون از ابر مشکین
به شاهنشه درآمد چشم شیرین .

نظامی .


پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده بهم درنورد.

نظامی .


به نادانی درافتادم بدین دام
به دانایی برون آیم سرانجام .

نظامی .


بروج قصر معالیش از آن رفیعتر است
که تیر وهم برون آید از کمان گمان .

سعدی .


از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست .

سعدی .


همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی .

سعدی .


مرغ از بیضه برون آید و روزی طلبد.
k05l)_
ترجمه مقاله