ترجمه مقاله

برون زدن

لغت‌نامه دهخدا

برون زدن . [ ب ِ / ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون زدن .
- خیمه به صحرا برون زدن ؛ بدشت آمدن . بخارج آمدن . سراپرده در خارج شهر افراشتن :
خیل بهار و خیمه به صحرا برون زده ست
واجب بود که خیمه به صحرا برون زنی .

منوچهری .


- سر برون زدن ؛ سر بیرون کردن :
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی .

نظامی .


ترجمه مقاله