برون نهادن
لغتنامه دهخدا
برون نهادن . [ ب ِ / ب ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون نهادن . بیرون گذاردن .
- پای از منزل برون نهادن ؛ خارج شدن از خانه :
بامدادان که برون می نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذاردکه نهم پای دگر.
- پای برون نهادن ؛ عدم اطاعت و موافقت کردن . منحرف شدن از امری :
گیرم که به فتوی و خردمندی و رای
از دایره ٔ شرع برون ننْهم پای .
- پی برون نهادن ؛ پا فراتر نهادن . خارج شدن :
سرت خاقانیا در نیمه راهی است
کز آنجا پی برون نتوان نهادن .
|| تجاوز کردن :
درون خانه ٔ خود هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش .
- پای از منزل برون نهادن ؛ خارج شدن از خانه :
بامدادان که برون می نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذاردکه نهم پای دگر.
سعدی .
- پای برون نهادن ؛ عدم اطاعت و موافقت کردن . منحرف شدن از امری :
گیرم که به فتوی و خردمندی و رای
از دایره ٔ شرع برون ننْهم پای .
سعدی .
- پی برون نهادن ؛ پا فراتر نهادن . خارج شدن :
سرت خاقانیا در نیمه راهی است
کز آنجا پی برون نتوان نهادن .
خاقانی .
|| تجاوز کردن :
درون خانه ٔ خود هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش .
صائب .