ترجمه مقاله

برپا کردن

لغت‌نامه دهخدا

برپا کردن . [ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن . منعقد کردن آن . تشکیل دادن آن . اقامه .برپا ساختن . || تأسیس کردن . پی افکندن . بنیاد کردن : از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می بینی از برای تو برپا کرده ام . (قصص ص 18). || نصب کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برافراشتن . (ناظم الاطباء). || برانگیختن . (آنندراج ) :
جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم .

خالص (آنندراج ).


|| ثابت کردن . (ناظم الاطباء). استوار کردن .
- برپاکرده ؛ نصب کرده شده . (آنندراج ). افراشته . (ناظم الاطباء).
- برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله