ترجمه مقاله

برچیده

لغت‌نامه دهخدا

برچیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمیص . (منتهی الارب ). گرد آورده و جمع شده . فراهم شده . || واچیده . || منحل شده و تعطیل شده . رجوع به برچیدن و چیدن در تمام معانی شود.
- برچیده ازار ؛ کمیس الازار.
- برچیده دامان ؛ بالازده ، چنانکه دامن خیمه یا جامه .
- برچیده دامن ؛ دامن فرا گرفته :
ای بس کسا که از پی این زیر دامنی
نیفه فرو کشیده و برچیده دامنند.

سوزنی .


- برچیده شدن ؛ ازمیان رفتن . فانی شدن چیزی بتمامه : خانواده ٔ فلان برچیده شد. (یادداشت مؤلف ).
- || منحل شدن .
- برچیده ناف ؛ کسی که حوالی نافش بالیده باشد. (آنندراج ) :
از زنخدانش زدی در حسن لاف
قرص مه می بود اگر برچیده ناف .

تجلی (آنندراج ).


نرم کاکل سخت سم مالیده مو برچیده ناف
خرد سر کوچک دهن فربه سرین لاغرمیان .

محتشم کاشانی (در صفت اسب ) (از آنندراج ).


ترجمه مقاله