برکم
لغتنامه دهخدا
برکم . [ ب َ ک َ ] (اِ) بازداشتن و منع. (برهان ) (ناظم الاطباء). || (ص ) بازداشته :
اندرین کوهسار پرگوهر
اگرامروز مانده ای برکم .
|| بازدارنده و منعکننده . (برهان ) (ناظم الاطباء). بژکم . (برهان ).
اندرین کوهسار پرگوهر
اگرامروز مانده ای برکم .
مسعودسعد.
|| بازدارنده و منعکننده . (برهان ) (ناظم الاطباء). بژکم . (برهان ).