برگماردن
لغتنامه دهخدا
برگماردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگماشتن . برگماریدن :
گمانی مبر کاین ره مردمست
برین کار نیکو خرد برگمار.
که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست
جزین نباشد دل برگمار و ژرف گمار.
و رجوع به برگماشتن شود.
گمانی مبر کاین ره مردمست
برین کار نیکو خرد برگمار.
ناصرخسرو.
که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست
جزین نباشد دل برگمار و ژرف گمار.
ناصرخسرو.
و رجوع به برگماشتن شود.