ترجمه مقاله

برگ ریزان

لغت‌نامه دهخدا

برگ ریزان . [ ب َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) برگ ریز. برگ ریزنده . در حال برگ ریختن :
چنین تا به شب برگ ریزان بود
وز آشوب هر دد گریزان بود.

اسدی .


|| (اِ مرکب ) بودن آفتاب است در برج میزان که فصل پائیز و خزان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). موسم خزان . (غیاث ). خریف . (از دهار). خزان و پائیز و خریف . (ناظم الاطباء). بادبیز. پاذیز. تیر :
نشاید ویس من در خاک ریزان
شهنشه می خورد در برگ ریزان .

(ویس و رامین ).


برگ ریزان بهمه حال فرو باید ریخت
به قدح آنچه از او برگ نشاط و طرب است .

انوری .


شرطست که وقت برگ ریزان
خونابه شود ز برگ ریزان .

نظامی .


بهنگام آن برگ ریزان سخت
فروپژمرید آن کیانی درخت .

نظامی .


نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان .

نظامی .


|| کنایه از ایام پیری و آخرهای عمر. (برهان ) (از آنندراج ).
ترجمه مقاله