ترجمه مقاله

بری کردن

لغت‌نامه دهخدا

بری کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیزار کردن . دور کردن :
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دل بری .

اسدی .


مفلسی من ترا از بر من می برد
سرکشی تو مرا از تو بری میکند.

خاقانی .


|| بریدن . برداشتن :
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری .

فرخی .


ترجمه مقاله