ترجمه مقاله

بزغاله

لغت‌نامه دهخدا

بزغاله . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر) بچه ٔ بز. به تازیش جدی خوانند. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). بز خردسال . بز کوچک . بزبچه . بزک . (فرهنگ فارسی معین ). جلم . رُبَح . رباح . هلع. عناق . جدی . (منتهی الارب ). بزیچه . کره بز. (یادداشت بخط دهخدا) : بزغاله گان دیدند که هرچند شیر از پستان مادر میخوردند لاغرتر می شدند. (قصص العلماء ص 171).
ماده گاو خجندی رواق
بضعیفی شده ست بزغاله .

سوزنی .


امیر اسماعیلی گیلکی که پادشاه طبس بود روزی از دروازه ٔ شهر بیرون آمد یکی را دید که بزغاله ای داشت و بشهر می برد. امیر گفت این بزغاله را از کجا خریده ای ؟ گفت ای امیر خانه داشتم به این بزغاله ای بفروختم . گفت سرائی به بزغاله ای دادی ؟ گفت ای امیر سال دیگر از دولت تو بمرغی بازخرم . (از عقدالعلی ).
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا هرچه داشت قاعده عذرا برافکند.

خاقانی .


ببزغاله گفتند بگریز گفتا
که قصاب در پی کجا میگریزم .

خاقانی .


دیده مهی بر خوان دی بزغاله ٔ پرزهروی
زآنجا برون آورده پی خون وی آنجا ریخته .

خاقانی .


چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغاله ٔ خوانش گریخت .

نظامی .


من چرا بگذاشتم که بزغاله ای مرا بز گیرد. (مرزبان نامه ).
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد
یک روز نگه کن که پلنگش ببرد.

سعدی .


- امثال :
برادری بجا،بزغاله یکی هفتصد دینار .
- بزغاله ٔ زرین ؛کنایه از گوساله ٔ سامری :
چند بر بزغاله ٔ زرین شوی صورت پرست
چند بر بزغاله ٔ پرزهر باشی میهمان ؟

خاقانی .


- بزغاله ٔ ماده ؛ عناق . (منتهی الارب ).
- بزغاله ٔ نر ؛ عطعط. جدی . (منتهی الارب ).
- بزغاله ٔ نوزاد ؛ نحل . (یادداشت بخط دهخدا).
|| بچه ٔ گوسفند کوهی که آنرا بزیچه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بز کوهی ، چه غال بمعنی شکاف غار که درکوه باشد و ها برای نسبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).قرمود. غفر. (منتهی الارب ). ماده بز کوهی . (یادداشت بخط دهخدا). || بچه ٔ گاو. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) خانه ٔ بزغاله ؛ برج قوس . (زمخشری از یادداشت دهخدا). || بزغاله ٔ فلک ؛ صورت جدی . (یادداشت بخط دهخدا) :
چشم بزغاله بر آن خوشه که خرمن کرده شب
داس کژدندان ز راه کهکشان انگیخته .

خاقانی .


وز بره تا گاو و بزغاله ٔ فلک
گوشتی ساز و بمولائی فرست .

خاقانی .


ترجمه مقاله