ترجمه مقاله

بزغه

لغت‌نامه دهخدا

بزغه . [ ب ُ غ َ / غ ِ ] (اِ) دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و آنرا تبر گویند و وتور نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
ترجمه مقاله