ترجمه مقاله

بزمه

لغت‌نامه دهخدا

بزمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) گوشه و طرفی از بزمگاه . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بمعنی بزم ، و سیف اﷲ نوشته که ها برای تصغیر است ، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم . در اینصورت «هاء» برای نسبت است . (غیاث اللغات ). گوشه ٔ بزمگاه است . (فرهنگ شعوری ) :
در آن بزمه ٔ خسروانی خرام
درافکن می خسروانی بجام .

نظامی .


رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ .

نظامی .


حجله و بزمه ٔ بزرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری .

نظامی .


ارم نقشی از بزمه ٔ بزم اوست
قیامت نموداری از رزم اوست .

(همای و همایون خواجوی کرمانی ، از شرفنامه و آنندراج ).


ترجمه مقاله