ترجمه مقاله

بساط

لغت‌نامه دهخدا

بساط. [ ب َ ] (ع اِ) زمین هموار و زمین فراخ . (منتهی الارب ). زمین هموار و فراخ . (ناظم الاطباء). زمین پهناور و بدین معنی شاعر گوید :
و دون یدالحجاج من ان تنالنی
بساط لایدی الناعحات عریض .

(از اقرب الموارد).


زمین هامون . (مهذب الاسماء). زمین وسیع :
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
گر ایدونکه پیروز گردم بجنگ
کنم روی گیتی بر ارجاسب تنگ
نبیند کسی پای من بر بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.

فردوسی .


مرحله ای دید منقش رباط
مملکتی دید مزور بساط.

نظامی .


برنشکستند هنوز این رباط
درننوشتند هنوز این بساط.

نظامی .


- بساط کون و مکان ؛ سطح کره ٔ زمین و تمام دنیا و گیتی و همه ٔ عالم . (ناظم الاطباء).
- بساطنورد ؛ زمین نورد. طی کننده ٔ زمین درهم نوردنده ٔ زمین :
دید کین گنبد بساطنورد
از همه گنبدی برآرد گرد.

نظامی .


- بساط درنوردیدن ؛ زمین سپریدن . زمین درنوردیدن .
|| متاع و سرمایه . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لفظ مذکور مجازاً بمعنی سرمایه اطلاق می شود. (فرهنگ نظام ).
- ته بساط ؛ از مایه اندکی باقی مانده .
|| جامه خانه . (دهار). رجوع به جامه خانه شود. || دیگ کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (حامص ) فراخی میدان . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ترجمه مقاله