ترجمه مقاله

بسباس

لغت‌نامه دهخدا

بسباس . [ ب َ ] (ع اِ)در عربی بزباز. (برهان ) .یک نوع گیاه معطر. (ناظم الاطباء). به عربی دوایی است که آن را بزباز و بسباسه هم گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). بسباس ، بسباسه ، بسبس ، رازیانج . (دزی ج 1 ص 83). رازیانه . رازیانج انکزان . نامی است که در مغرب و اسپانیا به رازیانج میدهند. (ابن بیطار ص 95 و ترجمه ٔ فرانسوی آن ج 1 ص 227). لفظ مذکور معرب بزباز است نه فارسی . (فرهنگ نظام ). درصیدنه ٔ ابوریحان آمده است که برگ جوز بویا را چون از درخت جدا سازند بسباس گویند و بگفته ٔ دیگر جوز بویا و بسباس از یک درخت است که در اقاصی بلاد هند بود برخی منبت آن را سور و برخی زمین جاوه دانسته اند. بسباس را به رومی زادیقوس گویندو به سریانی بسباس . و منقول مخلصی آورده اند که او را به یونانی طریفولیا و طریفولین گوید. و فرازی گوید اهل هند و سند آن را جادوبوی گویند و به پارسی سبزدار نامند و بقول بعضی به هندی آن را ابرسناروا (کذا) گویند. (از ترجمه ٔ صیدنه نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). و رجوع به بسباسه شود.
- بسباس صخری ؛ بسباس بحری . بسباس هند. (دزی ج 1).
ترجمه مقاله