ترجمه مقاله

بستردن

لغت‌نامه دهخدا

بستردن . [ ب ِ ت ُ دَ ] (مص ) محو کردن و پاک ساختن باشد. (برهان ). بمعنی ستردن یعنی پاک کردن و تراشیدن و «با» زایده است چون به باء بسیار مستعمل شود. «با» آورده شد. سترد؛ یعنی پاک کند، سترده ؛ یعنی پاک کرده . استره ؛ آلتی که دلاکان بدان موی سترند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). ستردن . (جهانگیری ). حک کردن . تحلیق ؛ موی بستردن . (زوزنی ). تزلیق . (زوزنی ). ازلاق . (تاج المصادر بیهقی ). صلمعه . (زوزنی ). اطمام ؛ بستردن آمدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). محو کردن و حک کردن و پاک کردن . (ناظم الاطباء) :
ورا دید کاوس بر پای جست
بخندید و بسترد، رویش بدست .

فردوسی .


چو خاقان ورا دید بر پای جست
ببوسید و بسترد، رویش بدست .

فردوسی .


شبی شراب خورد و تافته گشت فرمان داد تا ریش وی بستردند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به ستردن شود.
ترجمه مقاله