ترجمه مقاله

بسحاقی

لغت‌نامه دهخدا

بسحاقی . [ب ُ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی فیروزه . دمشقی می نویسد: فیروزه ... بردو گونه است : بسحاقی و آن گونه نیکوتر است و گونه ٔ بهتر بسحاقی کبودصافی رنگ و تابنده و سخت صیقلدار است ... رجوع به ص 68نخبةالدهر و فهرست آن شود. و ابوریحان می نویسد: گونه ای از فیروزه از معدن ازهری و بوسحاقی است . رجوع به ص 170 الجماهر شود. و شعر حافظ بدین معنی ایهام دارد که میگوید :
راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.

حافظ.


|| نوعی جامه که بصورت بسحاق و بسحاقی در البسه نظام قاری آمده و بنام شخص می باشد :
خرقه را ساقی زیارت کن بجو برد یمن
نیست هم کم زردکی و ریشه ٔ بسحاق را.

(نظام قاری ص 38).


... و ریشه ٔ بسحاقی که همجامه ٔ او بودند...(نظام قاری ص 142). و رجوع به ص 205 دیوان البسه چ 1 شود.
ترجمه مقاله