ترجمه مقاله

بسطت

لغت‌نامه دهخدا

بسطت . [ ب َ / ب ُ طَ ] (از ع ، اِمص ) بسطة. فراخی و گشادگی . (غیاث ) (آنندراج ). فزونی . (ترجمان عادل بن علی ص 26). فراخی و افزونی . (مهذب الاسماء). فراخا. گشادی . || فراخی علم . (ناظم الاطباء). || کنایه از دوستی . (غیاث ). کنایه ازدوستی و بالضم خطاست . (آنندراج ). || فضیلت . || درازی جسم و کمال آن . (ناظم الاطباء). || دست رس . (بحر الجواهر). || بزرگی و وسعت : چگونه کشتندی ایشان را که کار ایشان در بسطت و حشمت و ولایت و عدت بدین معنی بس خواست رسید. (تاریخ بیهقی ). که بسطت ملک او تاچه حد بوده است . (کلیله و دمنه ). و آن پادشاه از ملوک آل سامان به مزید بسطت ملک مخصوص بود. (کلیله و دمنه ). و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). مغرور بحول و قدرت قدرخان و کثرت عدید و باس شدید و حبل متین و بسطت و تمکین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 266).
- بسطت ید ؛ درازدستی . توسعه ٔ قدرت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بسط ید شود.
ترجمه مقاله