ترجمه مقاله

بسل

لغت‌نامه دهخدا

بسل . [ ب َ س َ ] (اِ) بسله . غله ای است که آن را گاورس گویند. (برهان ). گاورس و بعضی بسله به معنی دانه ای گفته اند که ملک گویند وبه عربی خلر خوانند. (رشیدی ). گاورس را گویند و جاورس معرب آنست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). گاورس یعنی ارزن بود. (اوبهی ). گاورس . (سروری ) (فرهنگ نظام ). ارزن بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1ورق 176 شود. || به معنی پاشنه هم بنظر آمده است که به زبان عربی عقب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خود آهنی . (ناظم الاطباء). || در عربی جمع بسبل است که شیطان و دیو باشد. (برهان ). در عربی دیوان را گویند. (از جهانگیری ). || ج ِ باسل . (ناظم الاطباء). || (فعل ) امر به درآویختن یعنی درآویز. (برهان ) (آنندراج ). || (ق ایجاب ) آری ، یعنی همچنانست که گفتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله