بسمل کردن
لغتنامه دهخدا
بسمل کردن . [ ب ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذبح کردن . (ناظم الاطباء). کشتن . سربریدن ، حیوانی حلال گوشت را :
تیغ قهر تو معاذاﷲ، ار آهخته شود
بیم باشد که کند شخص بقا را بسمل .
و آن فراخ شاخ را بسمل کنید.... در نظر آن جمع فراخ شاخ را بسمل کردیم . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 144).
تیغ قهر تو معاذاﷲ، ار آهخته شود
بیم باشد که کند شخص بقا را بسمل .
طیان .
و آن فراخ شاخ را بسمل کنید.... در نظر آن جمع فراخ شاخ را بسمل کردیم . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 144).