ترجمه مقاله

بسپایه

لغت‌نامه دهخدا

بسپایه . [ ب َ ی َ] (اِ) بسپایج . دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست . (برهان ) (منتهی الارب ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (سروری ). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی ).
گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست . (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است . (فرهنگ نظام ). بس پایک . بس پایه . کثیرالارجل . بس گوی . پرگوی . تشتیوان . بولوبودیون فولوفودیون . سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان . از گروه سرخسها جزو دسته ٔ نهانزادان آوندی ، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است . در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله