بشاسب
لغتنامه دهخدا
بشاسب . [ ب ُ ] (اِ) بشاسپ . گوشاسب . بوشاسب . مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. (برهان ). خواب که بوشاسب نیز گویند. (رشیدی ). بوشاسب و خواب . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از جهانگیری ). خواب بود.(سروری ). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود :
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب .
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب .
اسدی (از انجمن آرا، سروری ، رشیدی ).