ترجمه مقاله

بشجاییدن

لغت‌نامه دهخدا

بشجاییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) شجاییدن . بشجیدن . یخ زدن . سرمازدن . شجام زدن :
صورت خشمت ار زهیبت خویش
ذره ای را بخاک بنماید.
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.

دقیقی .


و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود.
ترجمه مقاله