ترجمه مقاله

بشکول

لغت‌نامه دهخدا

بشکول . [ ب َ / ب ِ ] (ص ) بژکول . بشکولی . مرد جلد و چست و چابک . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرد جلد و چست . (فرهنگ نظام ). مرد جلد. (شرفنامه ٔ منیری ). جلد. (مهذب الاسماء) (سروری ) (رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (صحاح الفرس ). جلید. (مهذب الاسماء). و رجوع به شکول و شعوری ج 1ورق 176، 206 شود. || مرد هشیار. (برهان )(از ناظم الاطباء) (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) :
به هر کاربیدار و بشکول باش
بشب دشمن خواب فرغول باش .

اسدی .


|| مرد قوی هیکل . (برهان ) (ناظم الاطباء). مرد قوی . (فرهنگ نظام ). مرد قوی و سختی کش . (شرفنامه ٔ منیری ). قوی اندام و کارکن . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). مرد قوی رنجکش . (معیار جمالی ) (اوبهی ). مردی کدود و قوی و رنجش کش . (صحاح الفرس ). قوی هیکل و رنج کش .(سروری ). قوی و سختی کش . (مؤید الفضلاء). و رجوع به پشگولی شود. || مرد حریص در کارها. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (سروری ) (انجمن آرا)(رشیدی ) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). حریص . (معیار جمالی ). مردی بود حریص بطبع. (لغت فرس اسدی ). فعال . پشت کاردار. حریص بر کار و رنج کش . (اوبهی ) :
هرچه یابی وز آن فرومولی
نشمرند از تو آن به بشکولی .
عنصری (از لغت فرس اسدی و سروری و صحاح الفرس ).
پیشه ورانند پاک و هست دریشان
کاهل و بشکول و هست مایه ور و دون .

ناصرخسرو (دیوان ص 355).


چون در ارزاق بیش وکم نکند
فارغ البال و مردم بشکول .

شمس فخری .


و رجوع به بشگولی شود.
|| (اِ) وسمه و آن رستنیی باشد که زنان ابرو را بدان رنگ کنند. (از برهان ). وسمه و رنگ . (ناظم الاطباء). وسمه . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (فعل امر) امر بشکلولیدن است . (مؤید الفضلاء). رجوع به بشکلولیدن شود.
ترجمه مقاله