ترجمه مقاله

بشک

لغت‌نامه دهخدا

بشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). مجعد. (زمخشری ). مرغول . مجعد. القطط. سخت شدن موی یعنی بشک مرغول کرده ؛ ای جعد محکم تافته . (مجمل اللغة). القطط؛ سخت بشک شدن موی . || بشک موی شدن رجل . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 216 شود :
بشک معشوق چون سپید شود
عاشق از وصل نا امید شود .

عنصری (از انجمن آرا).


|| موی پیش سر را نیز گفته اند که ناصیه باشد. (برهان ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). موی ناصیه . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به بش و پشک شود.
- بشک شدن ؛ تجعد. جعودت (در موی ). (مجمل اللغة). جعوده . (دهار) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ).
- بشک کردن ؛ تجعید. (در موی ) (دهار) (مجمل اللغة). ترجیل . (مجمل اللغة). مجعد کردن . (زمخشری ).
ترجمه مقاله