ترجمه مقاله

بغا

لغت‌نامه دهخدا

بغا. [ ب َ ] (اِ) حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). حیز. (صحاح ). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است .(سروری ). هیز مخنث . (غیاث ) (از اوبهی ). مخنث . حیز. هیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم ) (از رشیدی ). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیه ٔ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است . لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام ) :
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت ، مرا گفت و ترا گفت
گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه
بیتی دو سه برخواند که این خواجه ٔ ما گفت .
قطران (از صحاح و سروری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
زن گفت این مسلمان در کون همی برد
این ... مرده ریک و بدانم بغا بود.

سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).


هر که در کون هلد بغا باشد
ورمزکی شهر ما باشد.

کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج ) (سروری و فرهنگ نظام ).


ترجمه مقاله