ترجمه مقاله

بغا

لغت‌نامه دهخدا

بغا. [ ب َ ] (اِ) روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) :
وگر اجل به امیر اجل نیز رسد
چرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل .

ناصرخسرو.


گرچنین است پس بود در خور
بند شاعر چو او بغا باشد.

مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109).


کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت کیر او چو سازم گفتار.

سوزنی .


شاگرد کل جوهریند اینهمه در حرص
ز استاد قوی تر شده این خام بغایان .

سوزنی .


آن خر بغا که از شره منگیا گری
یک ... به دو مجاهر کردی گرو به منگ .

سوزنی .


زندان نه همی دزد و بغا را بند است
آنان را بند و دیگران را پند است .

سحابی .


ترجمه مقاله