ترجمه مقاله

بغی

لغت‌نامه دهخدا

بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی کردن . (آنندراج ).بیفرمانی و از اطاعت بیرون رفتن . (غیاث ). شوریدن برکسی و برگشتن و گردن کشی کردن . (فرهنگ نظام ). || (اِ) نافرمانی . (از ناظم الاطباء) :
بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم
باز غضبان گاه اهل بغی و عصیان آمده .

خاقانی .


و سیرت بغی و عنادآن گروه در نهاد وی متمکن نشده است . (گلستان ).
- بغی کردن ؛ نافرمانی کردن و یاغی شدن . (ناظم الاطباء). سرکشی و عصیان کردن : چون موالی و خدم او بر وی بغی کردند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| (اِمص ) گمراهی و ضلالت . (ناظم الاطباء). || (مص ) ستم کردن . و تعدی نمودن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ص 27). ستم نمودن و تعدی کردن . (ناظم الاطباء). ستم کردن و ستمگری . (کلیله ٔ چ مینوی ). ظلم و تعدی کردن : صلاح جویم و راه بغی نمی پویم . (تاریخ بیهقی ).و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد. (کلیله چ مینوی ص 156). ملک گفت موجب هلاک بوم مرا بغی می نماید و ضعف رای وزرا. (همان کتاب ص 229). و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست ... (همان کتاب ص 322).
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
دیده نه ای داد باغهای صفاهان .

خاقانی .


بَغَی ً، بُغاء، بَغْیَه ، بِغیَة. (منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مذکور شود.
ترجمه مقاله