ترجمه مقاله

بقع

لغت‌نامه دهخدا

بقع. [ ب َ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن . (آنندراج ). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد). || رسیدن کسی را سختی و بلا. (آنندراج ). رسیدن کسان را سختی و بلا: بقعتهم باقعة. (از منتهی الارب ). || سخت گفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || بهتان نهادن کسی را: بقع الرجل مجهولاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله