ترجمه مقاله

بلاژ

لغت‌نامه دهخدا

بلاژ. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بی سبب و بی جهت و بی تقرب . (برهان ) (از هفت قلزم ). بی جهت و بی سبب . (آنندراج ) (انجمن آرا). بِلاش . در فرهنگ به معنی بی سبب و بی تقریب گفته ، و این شعر پوربهای جامی شاهد آورده :
بود زاهد بلاژ شد فاسق
امردی دید شد بر او عاشق .
لیکن آوردن این لغت در این باب مناسب نیست چه بای بلاش و بلاژ جزو کلمه نیست و صحیح لاش و لاژ است و معنی لاش عبث و باطل است و در اکثر اوقات لاش با ماش مذکور میشود چنانچه صاحب فرهنگ سامانی بدان تصریح نموده و صاحب قاموس نیز آورده در معنی «ابدح و دبیدح » که به پارسی آنرا «لاش و ماش » گویند و معنی باطل است ، چنانچه حجاج بن یوسف به جبله که یکی از پارسیان است گفت : قل لفلان أکلت مال اﷲ بأبدح و دبیدح یعنی به فلان بگو که مال خدارا به ابدح و دبیدح بخوردی یعنی به باطل ، جبله به فارسی گفت که خواسته ٔ ایزد بخوردی به لاش و ماش یعنی به عبث و باطل . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به بلاش شود.
ترجمه مقاله