ترجمه مقاله

بلایه

لغت‌نامه دهخدا

بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. هرزه . هَلوک . هیچکاره :
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه .

منوچهری .


زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه .

عطار.


خُبث ؛ بلایه و کربز گردیدن مرد. (از منتهی الارب ). خَشل ؛ بلایه و فرومایه کردن کسی را. (از منتهی الارب ). دَعارة و دَعر؛ بلایه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || زن فاحشه و فحاش . (از برهان ) (از آنندراج ). زن بدکار. (فرهنگ رشیدی ). دشنام ده . (شرفنامه ٔ منیری ). روسپی و قحبه و زن بی حیا. (از ناظم الاطباء). تباهکار :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد؟

رودکی .


قتیبه گفت ... بنی بکر چون کنیزکان بلایه اند که ازکس بر سر نکنند، و از هریک از ایشان عیبی بگفت . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و هم این آیه را نیز تفسیر کنند که از بهر موسی فرود آمد بدان وقت که فرعون وی را بدان زن بلایه تهمت کرد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). ملک او را[ زلیخا ] بزنی به یوسف داد... آن زن را به دل آمد که بود که یوسف را به دل ایدون گمان آید که من زنی بلایه و فاسد بوده ام ... گفتا یا یوسف نگر تا نه پنداری که من چنان بلایه زنم که آهنگ هرکس کنم چنانکه آهنگ تو کردم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
کس به سگ اندر فکن که کیر کسائی
دوست ندارد کس زن بلایه .

کسائی .


هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زین بلایه برنتابی .

(ویس و رامین ).


بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.

(ویس و رامین ).


یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانش شیر داده .

(ویس و رامین ).


آن زن بلایه را بیاورد [ قارون ] تا پیش قوم به زنا بر موسی گواهی دهد. (مجمل التواریخ ).
گر فلک نبض علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک .

شمس فخری .


|| کار بد. زشت . خشیب . رَدی ّ. رَدیة. سُتالة. سَفاف . عَوراء. نَفاء. نَفاة. نُفاوة. نَفایة. نَفوة. نِکز :
کارهای چپ و بلایه مکن
که بدست چپت دهند کتاب .

ناصرخسرو.


هر آن ثنا که نه از بهر تو شودترکیب
چو هرزه گفتن او یاوه و بلایه بود.

سوزنی .


|| تباه و بد. (فرهنگ رشیدی ). تباه شده و پوسیده . (ناظم الاطباء): جَدَمة؛ گوسپند بلایه و ردی . (منتهی الارب ). جَمع؛ نوعی از خرمای بلایه . (منتهی الارب ). دَقل ؛ خرمای بلایه . (صراح ). صیص و صِئصا و صیصاء؛ خرمای بلایه که دانه ٔ وی سخت نشود. عِذق حُبیق ؛ نوعی از خرمای بلایه و ردی . قَشم ؛ بلایه و هیچکاره از طعام دور کردن و نیکو و برگزیده ٔ آنرا خوردن . (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله