ترجمه مقاله

بلعته

لغت‌نامه دهخدا

بلعته . [ ب َل ْ ل َ ت ُ هَُ ] (ع جمله ٔ فعلی ) بلع کردم او را. آنرا فروبردم . (فرهنگ فارسی معین ).
- صیغه ٔ «بلعته ُ» ی آن را خواند ؛ آن را به حلق فروبرد. (فرهنگ فارسی معین ).
- || در تداول عامیانه ، آن را برخلاف حق تصرف کرد و بالا کشید. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله