بلغاک
لغتنامه دهخدا
بلغاک . [ ب ُ ] (اِ) شور و غوغای بسیار، چه بل به معنی بسیارست و غاک به معنی شور و غوغا. (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). آشوب . فتنه . (فرهنگ فارسی معین ). بلغاق . بولغاق . و رجوع به بُل شود :
مرا چون زلف تو تشویش از آنست
که چشمت در جهان افکند بلغاک .
به گیتی گشت بلغاکی پدیدار
که مردم در زمین دررفت چون مار.
مرا چون زلف تو تشویش از آنست
که چشمت در جهان افکند بلغاک .
ابن یمین (از آنندراج ).
به گیتی گشت بلغاکی پدیدار
که مردم در زمین دررفت چون مار.
خسرو دهلوی (از آنندراج ذیل بل ).