ترجمه مقاله

بلغده

لغت‌نامه دهخدا

بلغده . [ ب ُ غ َ دَ / دِ ] (ص )گنده و ضایعگردیده . (برهان ) (آنندراج ) :
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده .

سوزنی .


- بلغده کردن ؛ ضایع کردن . گویند مرغ بیضه را بلغده کرد؛ یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان ) (از آنندراج ).
ترجمه مقاله