ترجمه مقاله

بلغنده

لغت‌نامه دهخدا

بلغنده . [ ب َ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) جامه دان .بغچه . (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب . (برهان ) (آنندراج ). صره . (از دهار). رزمه . بسته ٔ قماش :
راه باید برید و رنج کشید
کیسه باید گشاد و بلغنده .

سوزنی .


|| یک بسته و یک لنگ بار و پشتواره . (برهان ) (آنندراج ). لنگه ٔ بار و پشتواره . (از ناظم الاطباء). || هر چیزکه بربسته شده باشد، مثل خون بسته و بلغم بسته و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز بسته شده و منعقدشده مانند گردش خون . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله