ترجمه مقاله

بلندگو

لغت‌نامه دهخدا

بلندگو. [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندگوی . بلندگوینده . آنکه یا آنچه به صدای بلند سخن گوید. || (اِ مرکب ) اسبابی که تغییرات جریان برق را در یک دستگاه مخابراتی تبدیل می کند به صوتی که برای شنیدن آن نیازی به اینکه اسباب را به گوش نزدیک کنیم نیست (برخلاف گوشی تلفن ). هر رادیوی گیرنده دارای بلندگواست . ساختمان بلندگو اساساً مانند ساختمان گوشی تلفن است و مرکب از غشائی است (بشکل مخروطی از کاغذ سفت یا صفحه ای فلزی ) که متصل به پیچه ایست که میتواند درمیدان یک آهن ربای دائمی در امتداد محور خود حرکت کند. امواج رادیوئی باعث تولید جریان متغیر در پیچه میشوند و این جریان میدان مغناطیسی متغیری ایجاد می کند. در نتیجه ٔ تأثیر متقابل این میدان با میدان آهن ربای دائمی بلندگو پیچه مرتعش میشود و سبب ارتعاش غشاءمیگردد و این ارتعاشات ذرات هوای مجاور را مرتعش می کنند و تولید صوت می شود. بلندگو انواع دیگر نیز داردو اسباب ساده ای که شرح آن گذشت معمولاً جزء دستگاه کاملتری برای تولید اصوات به نحو مطلوب می باشد. (دایرة المعارف فارسی ). || آلتی است بشکل شیپورکه برای انتقال صوت به مسافت دور بکار برند. (فرهنگ فارسی معین ): جلو آنها بلندگو یا هت پارلور و پرده های متحرک اعلان میکردند. (سایه روشن صادق هدایت ص 11).
- بلندگوی برقی یا الکتریکی ؛ میکرفون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به میکرفون شود.
|| که از جانب کسی یا مؤسسه ای بر سرجمع سخن گوید. سخنگوی شخص یا مؤسسه ای . (فرهنگ فارسی معین ).
- بلندگوی کسی بودن ؛ زبان او بودن . بجای او سخن گفتن . و این تعبیر گاه در مقام طعن کسی بکار رود.
ترجمه مقاله