بلوا
لغتنامه دهخدا
بلوا. [ ب َل ْ ] (از ع ، اِ) بلوی . زحمت . (غیاث اللغات ). مشقت :
نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود.
|| شورش . غوغا. هنگامه . ازدحام . || عدم انقیاد. سرکشی . (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.
نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود.
مولوی .
|| شورش . غوغا. هنگامه . ازدحام . || عدم انقیاد. سرکشی . (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.