بلک
لغتنامه دهخدا
بلک . [ ب َ ] (حرف ربط) مخفف بلکه . صورتی از بلکه که در رسم خط «ه » را حذف کنند :
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهیست بر او بگذر.
چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدید سوی شهر براز و دیگر حشم نبشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). درویشان و مردم ریشهر را هیچ قوتی و فضولی نباشد بلک زبون باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149).
به حیاتست زنده جمله موجودات
زنده بلک از وجود تست حیات .
و رجوع به بلکه شود.
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهیست بر او بگذر.
ناصرخسرو.
چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدید سوی شهر براز و دیگر حشم نبشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). درویشان و مردم ریشهر را هیچ قوتی و فضولی نباشد بلک زبون باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149).
به حیاتست زنده جمله موجودات
زنده بلک از وجود تست حیات .
نظامی .
و رجوع به بلکه شود.