بندبربند افکندن
لغتنامه دهخدا
بندبربند افکندن . [ ب َ ب َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت در زنجیر وریسمان کشیدن تا رهایی او ناممکن گردد :
چو بر دل مرد را از دیو گمره
همی بینی فکنده بندبربند.
چو بر دل مرد را از دیو گمره
همی بینی فکنده بندبربند.
ناصرخسرو.