بهانه نهادن
لغتنامه دهخدا
بهانه نهادن . [ ب َ ن َ / ن ِ، ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عذر بیجا آوردن :
خواب خویش اندر غم او چشم روشن بین من
دوش گم کردو بهانه بر دل مسکین نهاد.
گوش بر نغمه ٔ ترانه نهند
دیدن باغ را بهانه نهند.
خواب خویش اندر غم او چشم روشن بین من
دوش گم کردو بهانه بر دل مسکین نهاد.
میرمعزی (از آنندراج ).
گوش بر نغمه ٔ ترانه نهند
دیدن باغ را بهانه نهند.
نظامی (از آنندراج ).