ترجمه مقاله

بهین

لغت‌نامه دهخدا

بهین . [ ب ِ ] (ص عالی ) بهترین . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). نیکوترین چیز. (شرفنامه ). الانتقاء؛ بهین چیزی برگزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) :
بهین کار اندر جهان آن بود
که ماننده ٔ کار یزدان بود.

ابوشکور بلخی .


بهین زنان در جهان آن بود
کزو شوی همواره خندان بود.

فردوسی .


کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست .

اسدی .


سپهبد بهین برگزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان .

اسدی .


که کرد بهین کار جز بهین کس
حلاج نبافد هگرزدیبا.

ناصرخسرو.


بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی بدین و دنیا.

ناصرخسرو.


بدترین مرد اندر این عالم به بهین زنان دریغ بود. (سندبادنامه ).
چون بهین مایه ات برفت از دست
هرچه سود آیدت زیان پندار.

خاقانی .


دست بر سر زنی گرت گویم
کان بهین عمر رفته باز پس آر.

خاقانی .


و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد. (گلستان ).
وضع دوران بنگر، ساغر عشرت برگیر
که بهر حالتی این است بهین اوضاع .

حافظ.


|| انتخاب کرده شده و برگزیده ٔ هر چیز باشد. (برهان ). انتخاب شده و برگزیده ترین هر چیزی . (ناظم الاطباء). برگزیده . منتخب . (فرهنگ فارسی معین ). || توانگری یافتن . (برهان ) (شرفنامه ) (ناظم الاطباء). || (اِ) ایام هفته . (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به بهینه شود. || حلاج و نداف . (برهان )(جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به بهینه شود.
ترجمه مقاله