ترجمه مقاله

بهی

لغت‌نامه دهخدا

بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم است شیرین و ترش . شیرین معتدل رطب در درجه ٔ اول و ترش بارد در اول و یابس در دوم . (غیاث ) (آنندراج ). میوه ای است مشهور به به که آنرا آبی نیز گویند. (انجمن آرا). آبی بود که آنرا بتازی سفرجل خوانند. (اوبهی ). میوه ای که آنرا آبی و به و سفرجل نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
آنکه نشک آفرید و سرو بهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی .

رودکی .


خم وخنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی .

رودکی .


شتروارها نار و سیب و بهی
ز گل دسته ها کرده شاهنشهی .

فردوسی .


بخانه درون بود با یک رهی
نهاده برش نار و سیب و بهی .

فردوسی .


مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .

منوچهری .


ویشان را نیز همچو سیب و بهی را
هستند افلاک شکل و رنگ همیدون .

ناصرخسرو.


نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .

ناصرخسرو.


پیش از آنکه خزان پیری گلنار رخسار پژمرده گرداند، انار بهی گردد و ارغوان شنبلید شود. (سندبادنامه ص 156).
تا دل بغرور نفس شیطان ندهی
کز شاخ بدی کس نخورد بار بهی .

سعدی .


شاخ خلافت همیشه نار دهد بار
بام رفاقت همه بهی ثمر آورد.

سلمان (از آنندراج ).


ترجمه مقاله